درآمد ترک سرمستی که غارت می کند خانه


چنان مستست کز مستی نداند خویش بیگانه

خراباتست و من سرمست و ساقی جام می بر دست


بهشت جاودان ما بود این کنج میخانه

ز عشقش آتشی افروخت جان عاشقان را سوخت


وجود ما و عشق او مثال شمع و پروانه

برو ای عقل سرگردان که من مستم تو مخموری


سخن از غیر میگوئی مرا با غیر پروانه

درین بزم ملوکانه نشسته جان و جانانه


نشسته جان و جانانه در این بزم ملوکانه

اگر جانست حیرانست و گر دل والهٔ عشقست


اگر علمست نادانست و گر عقلست دیوانه

بیا ای مطرب عشاق و ساز عاشقان بنواز


حریف نعمت الله شو بخوان این قول مستانه